مگه گفتنم داره؟!! فقط خندستتتتتت بخند تا دنیا بهت بخنده |
|||
چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 15:40 :: نويسنده : bahar
!پیرمرد عاشق به زنش گفت : بیا یادی از گذشته های دور کنیم
پیرزن قبول کرد من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم
فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام.
مسابقه وبلاگ برتر ماه نظرات شما عزیزان:
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها
![]() |
|||
![]() |